دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من
میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من
آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو
دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من
دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من
میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من
آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو
دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من
وقت اش نشد ديگر تو را راحت ببينم
اندازه ي قدري فقط صحبت ببينم
من كار واجب با تو دارم،وقت تنگ است
بايد تو را ديگر به هر قيمت ببينم
من که سامان داشتم, پس نابسامانی بس است
جمع خوبی داشتم, دیگر پریشانی بس است
غیر موی سر, تمام پیکر من شد کبود
میزبان لطفی نخواهد کرد, مهمانی بس است
دشمنت آمد و دستان دعایم را دید
چهره مضطرب و غرق حیایم را دید
سعی کردم که نبیند ولی انگار نشد
زینت گوش و النگوی رهایم را دید
کاش میشد که پدر بار دگر باز ایی
من نشینم به گنار تو گل زهرایی
کاش می شد که پدر حال مرا می دیدی
از سرو صورتم از عمه تو می پرسیدی
زندگی بی تو در این شهر نفس گیر شده
باورت نیستولی دختر تو پیر شده
چه بیایی چهنیایی به خدا میمیرم
پس قدم رنجهنما که به خدا دیر شده
کم نیست گدا اگر کرم بسیار است
تا هست عطای دلبرم بسیار است
از سفره ی با برکت دستان کریم
هر قدر به خورجین ببرم بسیار است
مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای
نشست بر کمرت شمر بی حیا ای وای
یکی دو تا …نه …نه …با دوازده ضربه
بریده است سرت شمر بی حیا ای وای
پدر نداشت…برادر نداشت…ستاره نداشت
و گوشواره که هیچ, کاش گوش پاره نداشت
و دخترک که پر از آبله است حنجرهاش
توان برای تنفسی دوباره نداشت
هنوز عمه برایم به گریه می گوید
حکایت تو و آن فصل خشکسالی را
نمی شود که دگر سمت معجرش نروی؟
به باد گفته ام این جمله ی سئوالی را
قافله رفته بود و در خوابم
عطر شهر مدینه پیچیده
خواب دیدم پدر ز باغ فدک
سیب سرخی برای من چیده
لب بسته است , بی رمق و خسته, بی شکیب
لبریز اشک و آه ولی , فاطمی , نجیب
دنیای شیون است, سکوت دمادمش
باران روضه است همین اشک نم نمش