شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دل دخترت کبابه

انتظارشو نداشتم
که بری و جام بذاری
چرا دیر اومدی پیشم؟
نکنه دوسم نداری؟

چرا اینقدر پریشونی؟
الهی دورت بگردم
کاشکی دستام کمی جون داشت
موهاتو شونه می کردم

از همون وقتی که رفتی
دل دخترت کبابه
چرا تا رسیدی بابا
بوی نون گرفت خرابه؟

من غذا نخواسته بودم
بس که از زندگی سیرم
بغلم‌ ‌نکردی؟…باشه
من تو رو بغل می گیرم

نمیگی که دخترت رو
چرا با خودت نبردی؟
لااقل بگو بابایی
منو دست کی سپردی؟

چادرم تو صحرا گم شد
اما روسریم نیفتاد
گوشوارم رو پس می گیرم
عمه قولشو بهم داد

روسریم یخورده سوخته
غم نخور عیبی نداره
عموم از سفر که برگشت
یدونه نوشو میاره

چی میشه بازم بخندی؟
دلم از غصه رها شه
دندونم شکسته اما
شیریه…غمت نباشه

شب خرابه سرده، اما
هرجوری شده می‌خوابم
خاکی ام؟ عیبی نداره
نوه ی ابوترابم

اینا چیزی نیس بابایی
همشون میگذره میره
اما چند روزه ‌کلافم
زبونم‌ همش میگیره

دخترت شیرین زبون‌ بود
بود ولی از این به بعد نیست
بخدا جواب اشکام
خنده های ابن سعد نیست

تا زمانی که تو شامم
حال و روز من همینه
یا پیشم بمون بابایی
یا که باز بریم مدینه

نه…دیگه طاقت ندارم
بعیده این گره وا شه
دخترت میخواد بمیره
دعا کن حاجت روا شه

سید جعفر حیدری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا