شهادت حضرت رقیه

دردم این است …

دردم این است عمو نیز در این قافله نیست

مثل من پای کسی پر شده از آبله نیست

 

گفتم از منبر نی آیه توحید نخوان

سنگ ها منتظر و خواندن تو بی صله نیست

گلویم زخم شد …

گلویم زخم شد بابا تو را از بس صدا کردم

اگر چه لِه شدم اما نمازم را ادا کردم

 

به تو گفتم که میخواهم شبیه مادرت باشم

از این رو پهلویم را با کتک ها آشنا کردم

بغضی قدیمی

درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر

چون اثر کرده به پایم خار صحرا بیشتر

 

گرچه گل انداخته رویم ز سیلی ها ولی

بر تنم انداخته شلاق ها جا بیشتر

طفل بی گناه

… و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد

کنار نعش پدر اشک او به راه افتاد

 

سه ساله ای که تمام تنش کبود شده

دوباره روی تنش یک رد سیاه افتاد

حاجیه سه ساله

ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت

شهر گناه حال و هوای خدا گرفت

با سر دوید سوی طبق طفل بستری

زینب بیا بیا که مریضت شفا گرفت

کودکی هستم درون مقتل بابا اسیر

کودکی هستم درون مقتل بابا اسیر

مانده ام تنها میان این همه خیل کثیر

آمدم سوی پدر با حال زار و مضطرم

دیدم ای دل رفته بر قلب پدر هفتاد تیر

بهانه‌ی دلبر

یک نیمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد

قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد

 

اما نیامده ز سفر مهربان او

یعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

بال و پر کبود

می ریخت لاله لاله غم از عرش محملش

هر دم رسید تا سر بابا مقابلش

چشمان نیمه جان و غریبش گواه بود

در آتش فراق پدر سوخت حاصلش

پیش طبق دق کردنم حتمی ست اما

پیش طبق دق کردنم حتمی ست اما

در روضه مردن, اصل خوشبختی ست بابا

اما بگو از پیکرت کی سر بریده؟

درد یتیمی غصه سختی ست بابا

هیبت علی (ع)

زینب بساط کاخ ستم رابه هم زده

زینب بروی قله عصمت علم زده

مثل حسین فاطمه محبوب قلب هاست

زینب درون سینه ماهم حرم زده

بابا نگاه پر شررم درد می کند

بابا نگاه پر شررم درد می کند

قلب حزین و شعله ورم درد می کند

از بس برای دیدن تو گریه کرده ام

چشمان خیس وپلک ترم درد می کند

سه ساله ای که امیدش به نوجوانی بود

سه ساله ای که امیدشبه نوجوانی بو

چقدر پیری او زود وناگهانی بود

اگر چه گیسوی او مثلبرف روشن بود

ولی تمام تنش سرخ وارغوانی بود

دکمه بازگشت به بالا