محسن راحت حق

مادر

مستحقی سر به زیرم..سر به زیری بهتراست؟
یا که در این خانه ..بی بی جان اسیری بهتراست؟

گفته اند؛در پیشِ مادر دایماً افتاده باش
در کنارِ تو یقین دارم حقیری بهتر است

زهراجان

منِ دلواپسِ افتاده ز پا را دریاب
فاطمه.. جانِ حسن شیرِخدا را دریاب

از غم و غصّه و اندوه نفس بند آمد
با نگاهی دلِ پُر آه و نوا را دریاب

قلبِ حیدر

پرواز را بانویِ غم باور نکردم
جا ماندنم را در الم باور نکردم
من زنده ام با خاطره هایِ خوشِ تو
مرگِ تو را یک لحظه هم باور نکردم

تنها شدم

یک نظر کن نازنين شاید که ماندی فاطمه
کودکانت را ببین شاید که ماندی فاطمه

زینبت پاییزی است و زردتر از برگ ها
یک نگاهش کن همین شاید که ماندی فاطمه

ناله هایت را شنیدم

حال و روزت را که دیدم با خودم گفتم برو
ناله هایت را شنیدم با خودم گفتم برو

باورم اصلاً نمی شد درد خود مخفی کنی
آه! اندوهت که دیدم با خودم گفتم برو

عینِ مولا

عالمی بااحترام از جایِ خود پا می شود
بانویِِ ما عاقبت بانویِ عظما می شود

شیر از دامانِ عصمت خورده باعصمت شده
دخترِ زهرایِ اطهر مثلِ زهرا می شود

نگارت می رسد

دخترم گریان نشو الان نگارت می رسد
تاب را از کف نده تاب و قرارت می رسد
اوّلین ساعاتِ عمرِ توست قدری صبر کن
لحظه ها رد می شود صبحِ بهارت می رسد

نوری تلألو کرد

نوری تلألو کرد و دنیا را بهم ریخت
شوری رسید و حنجرِ ما را بهم ریخت
نورش شد عالمتاب و تا عرشِ خدا رفت
نظم و نظامِ اهلِ بالا را بهم ریخت

گنبدِ خضرایی ات

مهربانی..ارمغانی بود از سویِ شما
نرمشِ بی حد، زبانی بود از سویِ شما

کلمه کلمه گفته هایت قاب شد در سینه ام
وحیِ مُنزل هم بیانی بود از سویِ شما

یک گوشه نگاهی

دستِ ما می گیرد و بالا و بالا می کِشد
هر گنه کارِ بدی را سمتِ طوبا می کِشد

می رباید دل به یک گوشه نگاهی از گدا
باز هم افسارِ ما را ..دستِ آقا می کِشد

ختم رسل

زمزمی می جوشد از چشمانِ من بی اختیار
خسته ام دلواپسم جانانِ من بی اختیار

دیده وا کن تا ببینی هر طرف بزمی بپاست
موجِ بارانند این طفلانِ من بی اختیار

غربتِ خیرالنسا

ناله هایِ بی صدا خیلی عذابم می دهد
مردمِ بی ادّعا خیلی عذابم می دهد

غربتی حاکم شده ،دیگر کسی همراه نیست
دور و بر اهلِ ریا خیلی عذابم می دهد

دکمه بازگشت به بالا