محسن راحت حق

شاهِ نجف

نامِ زیبایِ تو ،قوّت به دلِ آدم داد
بودنت پشت و پناهی به تنِ خاتم داد
ذکرِ تو حیدر کرّار چنان پر شور است
گفتنش نعمتِ بی حد به همه عالم داد

حسّی غریب

با زهرِ کینه، تاب وتوانم‌ گرفته شد
قوّت نماند و باز زبانم گرفته شد

ماندم در این حوالیِ غمها چه می شود؟
در این شرایطی که‌ توانم گرفته شد

انتظار

لحظه ای غافل نباید شد ز دیدارِ شما
گرچه هستم نوکری دلگیر..سربارِ شما

کاش دوری می گزیدم از گناه و معصیت
تا شوم ای یوسفِ غمدیدگان، یارِ شما

ابن رئوف

می شناسند تو‌ را اهلِ ولا اِبنِ ‌ رئوف
می رسد از درِ این خانه عطا ابن رئوف

بابِ حاجاتِ خلایق شدنت شهره شده
پس دخیل اند همه شاه و گدا ابن رئوف

العطش

همسری نامهربان ، بال و پرم را زخم‌ کرد
طعنه هایِ بی حسابش،شهپرم را زخم‌ کرد

«العطش»گفتم که یک جرعه رسد آبِ حیات
این تقلّا ها ، تمامِ پیکرم را زخم‌ کرد

رئوفِ آلِ غیرت

هر که می آید به این در می شود پس محترم
یا شود مانند نوکر می شود پس محترم

هرکه زوّارت شود در چند جا یاری کنی
زایرت حتّی به محشر می شود پس محترم

مهربان تر از شما ماندم که پیدا می شود؟
یا کسی در این جهان مثلِ تو آقا می شود؟

ای طبیبِ دردها،با کوهی از درد آمدم
دردِ من با گوشه ی چشمت مداوا می‌شود

امامِ مهربان

قطعاً خدا می خواست تا جانان تو باشی
تا هشتمین آیینه ی قرآن تو باشی
هرکس تو را دارد یقین اهلِ نجات است
گویا خدا می خواست که میزان تو باشی

لطفِ بی حدّ تو

لطفِ بی حدّ تو در بند کشد انسان را
پر و بالی بدهد هر نَفَست ایمان را
بانویی!محترمه، عالمه و باهیبت
سر به تعظیم کشاندی همه ی نِسوان را
دخترِ حضرت ِ موسی ..هنرت موسایی

حرف حق

ای صداقت ز نامتان جاری
حرف حق در کلامتان جاری
شهدِ شیرین معرفت با توست
معرفت ها ز کامتان جاری

شیخ الائمه

پیری شکسته مانده و دستانِ بسته
از هم گسسته مانده و دستانِ بسته
پیری که باشد آبرو دارِ قبیله
از پا نشسته مانده و دستانِ بسته

فرق شکافته

با ضربتی تمامِ تنت سرخ گشته است
بابایِ خسته ام!بدنت سرخ گشته است

فواره زد ز فرقِ سرت خون تازه و..
سر پنجه های بت شکنت سرخ گشته است

دکمه بازگشت به بالا