وحید قاسمی

شعر_مناجات

بچه گی کرده ام, پشیمانم
من ندانسته شیطنت کردم
بغلم کن دوباره مثل قدیم
رو نگردان زمن, غلط کردم

شعر روضه حضرت زهرا(س)

اشک از دیده ی خونبار بیفتد سخت است
هر کجا بستر بیمار بیفتد سخت است

اوج این واقعه را جان علی می داند
خانم خانه که از کار بیفتد سخت است

توسل بر تو

پیغمبران عرش نشین در تحیُرند
بر ساحتِ مقام شما غبطه می خورند

نوح نبی برای مدارایِ سرنوشت
بر بادبان کشتی خود «یاعلی» نوشت

محملت با وقار می آمد

محملت با وقار می آمد
سبز تر از بهار می آمد

وه! عجب خوش خرام می آمد
با شکوه تمام می آمد

صلح و دعوایِ زرگری هرگز

صلح و دعوایِ زرگری هرگز
با سعودی برادری هرگز

نسبتی نیست بین من با تو
نطفه ی من حلال, اما تو!

دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده!

دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده!
چه تند می رود! این ساربانِ وا مانده

خدا به خیر کند! باز گم شدم بابا
بیا ببین که فقط چند ردِ پا مانده

ای مهربان به این دل من هم نگاه کن

ای مهربان به این دل من هم نگاه کن
اوضاع عاشقی مرا, روبراه کن

طفل چموش نفس مرا زودتربگیر
با ترکه ی محبت خود سربه راه کن

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند
خدا به خیر کند -سنگ های بی احساس-
برای کـودک مـان روی نی خطـر دارند

شب تجلی مهتاب

 زمینبه لرزه درآمد,شکست کنگره ها

 رهاشدند خلایق ز بند سیطره ها

 شبیکه آتش آتشکده فروکش کرد

 شبیکه خاتمه می یافت رقص دایره ها

 

وداع

بوی فراقمی دهد این گریه های من

ماتمگرفته شال سیاه عزای من

شرمنده ام که ازغم زینب نمرده ام

آقاببخش,درگذرازاین خطای من 

مزد نوکری

من با لباس مشکی تان خو گرفته ام

از طینت پلید خودم رو گرفته ام

با قایق شکسته ی اشک دو دیده ام

برساحل عزای تو پهلو گرفته ام 

 جگر پاره پاره

اشکهایش به مادرش رفته

 سینه ی پر شراره ای دارد

 نه! به یک طشت اکتفا نکنید

 جگر پاره پاره ای دارد

دکمه بازگشت به بالا