امام حسين (ع) - شعر شب عاشورا

آنقدر ناله شدم

آنقدر ناله شدم تا جگرم ریخت حسین
آنقدر اشک که مژگان ترم ریخت حسین

موی من تار به تارش شده پیش تو سفید
مثل پائیز شدم برگ و برم ریخت حسین

منکه پیرِ تو شدم پیرتر از این مپسند
به جوانِ تو قسم بال و پرم ریخت حسین

نکن ای صبح طلوع ، کاش نیاد که فقط
غم عالم به دلِ شعله‌ورم ریخت حسین

حق بده خاک به روی سرِ خود می‌ریزم
فکرِ فردات چه خاکی به سرم ریخت حسین

خار در پشت حرم چیدی ودستت خون شد
زخمِ دستِ تو که دیدم جگرم ریخت حسین

در میان حرمت حرفِ امان نامه شده
دیدم اشکی که زِ چشمِ قمرم ریخت حسین

کُشت دلشوره مرا حال رُبابت بد شد
طفلِ بی شیر بهم دور و برم ریخت حسین

زود برگرد مدینه که نگویم فردا
بعدِ تو جمع حرامی به حرم ریخت حسین

تا نگوید لب گودال سکینه با من
آنقدر زخم زدندش ، پدرم ریخت حسین

تا نبینی به کنار دو سه‌تا طفل یتیم
خیمه‌ی شعله وری روی سرم ریخت حسین

تا نبینی که به حال من و تو می‌خندد
آنکه شلاق به پشت و کمرم ریخت حسین

تا رُبابت به سر ِنیزه اشاره نکند
وای از سنگ ببین که پسرم ریخت حسین

حق بده جان بکَنَم پیشِ تو از حال روم
تو بگو من چه کنم جای تو گودال روم

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا