شعر گودال قتلگاه

آنگوشه گودال

آنگوشه گودال

آنگوشه گودال خبرهایی هست

لشکرهمگی پی کسی میگردند

یک لحظه تورادیدم و باخودگفتم

این لشکر کوفیان عجب نامردند*

آن گوشه گودال تنت افتاده

روبه صفتان دوروبرت میگردند

شمشیرکنار رفت و خنجرآمد

ای وای به دنبال سرت میگردند*

آن گوشه گودال تو افتادی وم

این گوشه خیمه ها زمین گیرشدم

یک عمراسیرغصه بودم اما

ازغصه یکروزه تو پیرشدم*

بالای سرتو نیزه بالامیرفت

ای وای چقدرگردوخاک است آنجا

از ناله فاطمه یقین کردم که

جسمت پر خون و چاک چاک است آنجا*

بیماری قلبی ام سراغم آمد

وقتی که تو ازکنار من دور شدی

کابوس شده برایم این پرسش تلخ

مذبوح شدی تو یاکه منحور شدی؟

بالای سرتو چکمه پوشی آمد

انگار پریدروی بال و پر تو

ازهلهله های کوفیان معلوم است

شمرآمده بیرون…ولی با سرتو*

این قصه تلخ بی سرانجام شدو

هرکس پی سوغات به میدان آمد

انگارکه بعدتو جری تر شده اند

آنقدربگویم به لبم جان آمد*

آتش به میان خیمه ها افتادو

آتش به دلم فتاد از غارت ها

خلخال و النگو که سر جای خودش

بگذار که بگذریم از اذیت ها*

بعدازتو چه احساس عجیبی دارم

احساس تنی که از سرش جامانده

احساس کبوتری که کوچش دادند

با زور ولی بال وپرش جامانده*

تنها نگذار لحظه ای زینب را

بی تو به خداکه خواهرت میمیرد

این سینه که سخت نابسامان شده است-

یک نکه به نیزه جان میگیرد

حسین صیامی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا