شعر مصائب اسارت كوفه

آن قاتلی که در بر ما مست میکند

آن قاتلی که در بر ما مست میکند

انگشتر عقیق تو در دست میکند

ای باغبان که باغ و بهارت خزان شده

صبر تو با هزار بلا امتحان شده

بار دگر مرا تو به آغوش خود بگیر

در کنج سینه خواهر مدهوش خود بگیر

این آخرین تنفس من از شمیم توست

این آخرین نظاره به چشم کریم توست

حرفی بزن که صوت تو را باز بشنوم

پیش از دمی که  طعمه ی نامحرمان شوم

“خواهر” صدابزن تو دلم را صبور کن

آهسته تر زپیش نگاهم عبور کن

بعد از تو لشکر تو لگد مال میشود

بعد از تو اهل بیت تو پامال میشود

بعد از وداع زینت گوشم جراحت است

ناموس تو به معرض هر هتک حرمت است

بعد از تو نبش قبر علی اصغر تو را

گیرد به عهده پنجه ی نامرد نیزه ها

بعد از تو قوم پست به ما هر ستم کند

دست سه ساله ای زلگدها ورم کند

بعد از تو گوشواره نماند به گوشها

رونق رسد به دگه ی معجر فروشها

دیگر پس از تو زینب زهرا عزیز نیست

پرسد زمن رقیه که عمه کنیز چیست؟

آن قاتلی که در بر ما مست میکند

انگشتر عقیق تو در دست میکند

مجیدخضرایی(دعبل)

 

;نوشته شده در ;2011/11/25ساعت;16:4 توسط;محمد مهدی عادلی; |;

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا