شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

اربأ اربا

اربأ اربا

داره میره جون از تنِ نیمه جون
داره میره میدون همه باورش
چقد صحنه ی تلخ و دشواریه
وداعِ حسیـن و علی اکبرش

چه غوغایی افتاده تو خیمه ها
با دستِ خودش داره فرزندشو…
سکیـنه داره اشک می ریزه و
رقیّه گرفـته کمـربندش و

داره میره تا اینکه دریا بشه
شاید مشکلِ تشنگی وا بشه
داره میره تا پُر کنه دشت رو
از اسمِ علی … اربأ اربا بشه

زد از میمنه بر دلِ میسره
همه میگن انگاری پیغمبره ؟
چقد نیزه در نیزه تیرش زدند
تا فهمیدن اسمش علی اکبره

توون داش بجنگه هنوزم ولی
گرفت خون جلو چشمایِ مرکبو
علی در علی شد همه کربلا
گرفـتن امیدِ دلِ زینب و

تا رفتی تو میدون میگفتن همه
عجب حیـدرِ مثلِ پیغمبری
به هرجا نیگا میکنم هستی و
حالا از گذشـته تو اکبرتری

نکش پاتو رو خاک سخته برام
چرا دستِ بابا رو پس میزنی ؟
بازم کوچه در کوچه شد کربلا
داری مثلِ زهــرا نفس میزنی

گرفته در آغوش ، زینب منو
تا شاید کمی دردم و کم کنه
بگید تا داداشم اباالفضل بیاد
فقط اون می تونه بلندم کنه

رو لبهایِ دشمن پر از شادیه
توی خیمه ها شیون و زاریه
بگید تا جوونا بیان اکبر و…
آخه بردنش کـار دُشواریه

ابراهیم زمانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا