شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

انا الیه الراجعون

انا الیه الراجعون

کمی نان و نمک خورد و همین شد سهمِ افطارش
نمک می‌خورد بر زخم دلِ از زخم سرشارش
گلویش بود اسیرِ استخوان و خار در چشمش
لبش را می‌گَزید از دردهای «حیدر آزارش»

برای دلخوشی دخترش لبخند بر لب داشت
نگاهش غرق غم بود و لبش می‌کرد انکارش
فقط «انا الیه الراجعون» می‌گفت با گریه
شبی که با همه شب‌ها تفاوت داشت اذکارش
نگاهش سمت بالا بود و اشکش بر زمین اما
تمام آسمان را خیس کرد از گریه ؛ رگبارش

خلاصه تا سحر بی‌تاب بود و شوق رفتن داشت
همان مردی که در دل غصه‌های مردافکن داشت

پدر بی اعتنا به ناله‌ی «بابا بمان» می‌رفت
تمام «اشهد انَّ علی» سمت اذان می‌رفت
کلونِ دربِ خانه دست بر دامان او می‌شد
زمین هم التماسش کرد ، اما آسمان می‌رفت
شکوه قامتش زیر فشار بار غم خم شد
ولی سوی عزیزِ قدکمانش قدکمان می‌رفت
هوای کوچه‌ی پشت سرش می‌شد زمستانی
که از جسم زمین با هر قدم انگار ، جان می‌رفت
جناب بهترین خلق خدا روی زمین و عرش
به مهمانیِ شوم بدترینِ مردمان می‌رفت

همینکه قبله‌ی سیارِ کعبه رفت تا مسجد
در استقبال او می‌گفت «حیدر» یکصدا مسجد

همان لحظه که محراب اتفاقی را خبر می‌داد
علی «فزت و رب الکعبه»اش را داشت سر می‌داد
به دست قاتلش رقصید شمشیری پر از کینه
چه شمشیری که سرتاپاش بوی میخ در می‌داد
نگاه غرق خونِ ماه نخلستانیِ کوفه
خبر از اتفاق تازه‌ی «شق‌القمر» می‌داد
زمین لرزید و ارکان هدایت هم ترک برداشت
پدر وقتی که می‌لرزید و تکیه بر پسر می‌داد
برای دیدن یارش ؛ خودش را خوب زیبا کرد
محاسن را خضاب از سرخیِ خون جگر می‌داد

و با اِعراب‌های خونیِ آیات قرآنی
شبِ قدرش سحر شد رفت پیش یار ، مهمانی

رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا