شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابای من

وقتی محرم میرسه تو روضه
سینه زنا رو میخره رقیه
اسمتو وقتی میگم اشکم میاد
اسمِ تو گریه آوره رقیه

پر از گناهه دل من ولی باز
منو تو جمع نوکرات میزاری
همیشه حاجتامو میدی بهم
قد امام حسن کرامت داری

من که به جز تو کسیو ندارم
دلم خوشه به اینکه هستم گدات
نوکریتو به سلطنت نمیدم
سرم بلنده چون میفتم به پات

با دستای کوچیکتون همیشه
به ما میدی برات کرب و بلا
مثل همیشه شب سوم بازم
روضه میخونم از زبونِ شما

خرابه سرده کف پام میسوزه
زندگی تو ویرونه خیلی بده
ببین چه نامرتبه وضع من
ببین که بی تو چی سرم اومده

دیگه منو ببر کنار خودت
زندگی واسه من عذابه بابا
این چیزایی که دورِ دسته منه
النگو نیس جای طنابه بابا

دختر تو شبیهِ باباش داره
زخمای بی عدد روی صورتش
زجر کشید دخترِ تو وقتیکه
زجر کشیده زد روی صورتش

یه دختر شامی همیشه اینجا
با طعنه هاش سر به سرم میزاره
خم میکنه قدش رو آخه میخاد
ادای دخترت رو در بیاره

خبر داری که بعد رفتن تو
سه ساله غم کشیده قد صد سال
یه لحظه عم از یاد من نمیره
روزی که افتاده بودی تو گودال
 محمد حسین ذاکری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا