شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

بسم رب الحسن

بسم رب الحسن از خیمه قمر می آید
کیست این ماه که حیدر به نظر می آید
اینچنین که سوی میدان خطر می آید..
پدر ازرق شامیست که در می آید!

از جلال و جبروتش همه میترسیدند
بعد ده سال همه روی حسن را دیدند

این‌ عمامه که به سر بسته برای حسن است
تنکرونی است شعارش  زرهش پیرهن است
ای جمل زاده بدان قاسم ما صف شکن است
ذوالفقار دوسرش تشنه گردن زدن است

کیف کرده است حسین از رجز فاطمی اش
جان فدای هنر رزم بنی هاشمی اش

مثل باباش چه با غیظ و غضب میجنگد
گاه گاهی ز جلو گه ز عقب‌ میجنگد
یک‌تنه با همه یلهای عرب میجنگد
همه گفتند که این‌ تشنه عجب‌ میجنگد

خسته شد!دوروبرش آه چه غوغایی شد
سنگ باران شدن کعبه تماشایی شد

آیت الکرسی لبهاش ترک‌میخورد و..
سیب زهرا وسط معرکه لک میخورد و..
نیزه از هر طرفی سوی فدک میخورد و..
قاسم از چند نفر داشت کتک میخورد و..

نیزه مانند نوک میخ به پهلوش افتاد
بی وضو دست به پیچ و‌خم گیسوش افتاد

وسط اینهمه دعوا بدنش بود و‌نبود
زیر سم های ستوران دهنش بود و نبود
دست و پا و سر او بند تنش بود و‌نبود
با لب پاره مجال سخنش بود و نبود

سینه اش خرد شد و گریه نکرد و خندید
یک عمو گفتن او چند نفس طول کشید!

ماند عمو پیکر او را ببرد یا نبرد
تا به خیمه تک و تنها ببرد یا نبرد
شده هم قامت سقا ببرد یا نبرد
این بدن را سوی زنها ببرد یا نبرد

نجمه برخیز حسین با قد خم می آید
شیر مردت به چه وضعی به حرم می آید..

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا