شعر مصائب اسارت شام

غم‌ تو آمد

غم‌ تو آمد

غم‌ تو آمد و از دیده ام حساب کشید
بساط گریه ی هر شب به آفتاب کشید

به زیر ضربه ی شلاق بردم اسمت را
شکنجه آخرش از خواهرت جواب کشید

سر تو را که جدا کرد شمر آب آورد
ز خون پاک تو دستان خویش آب کشید

همین که نام تو بردم‌جواب سنگ آمد
به نیزه جور مرا کودک رباب کشید

یتیم های تو گه گاه بین ره مردند
ز بس که گردن اطفال را طناب کشید

نشد رقیه نفهمد لب تو پاره شده
اگر چه زحمت تطهیر را شراب کشید

حسین واعظی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا