شعر شهادت حضرت عباس (ع)

ساقي العطاشا

این جهان غیر از سرای آزمایش نیست نیست
شعر من تیغی برنده ست و گزارش نیست نیست
غیر تیر و تیغ و نیزه بر سر احقاق حق
زیر و رو کردم ولی راه گشایش نیست نیست
مرجع تقلید من تنها حسین بن علی ست

هر که باشد کربلایی اهل خواهش نیست نیست
دست رد بر سینه ی هرچه امان نامه زنم
تشنه ی جام بلا دنبال سازش نیست نیست
بهترین الگوی من در زندگی یعنی حسین
پس در این باره نیازی به پژوهش نیست نیست
کربلا باید کفن پوشید و از دنیا برید
عرصه ی کرب و بلا جای نمایش نیست نیست
به قتال فاطمیون بی جهت صف بسته اند
شیعیان را واهمه از تیر و ترکش نیست نیست
میشود روزی شهادت نامه ام امضا شود ؟
در مفاتیح دلم جز این نیایش نیست نیست
ساقی کرببلا یعنی ابوالفضل و جز او
مستحق این همه مدح و ستایش نیست نیست
تا کلیمی ها به بزم روضه امشب دعوت اند
خوب و بد را هم نیازی به گزینش نیست نیست

دست بر دامان اقای کریم خود زدم
دست خالی خدمت باب الحوائج آمدم

عاشقان با گریه ی نم نم صدایش می کنند
زائرانش در حرم هر دم صدایش می کنند
مرد و زن پیر و جوان امشب دخیل محضرش
با توجه عالم و ادم صدایش می کنند
او طبیب درد بی درمان خلق عالم است
دردمندان حضرت مرهم صدایش می کنند
کاشف الکرب الحسین است و گرفتاران
شهر
در هجوم درد و رنج و غم صدایش می کنند
دسته دسته سینه زن هایش به روضه امدند
نه فقط ما ارمنی ها هم صدایش می کنند
ساقی بن ساقی است و در سقایت شهره است
سلسبیل و کوثر و زمزم صدایش می کنند
چون لباس رزم پوشد حیدر کرببلاست
اهل خیمه صاحب پرچم صدایش می کنند
ساکنان اسمان ها یک صدا همراه با
حیدر و پیغمبر اکرم صدایش می کنند
هم نفس با فاطمه هم ناله با ام البنین
هاجر و آسیه و مریم صدایش می کنند
در نبود او خواتین حرم آشفته اند
کودکان غرق در ماتم صدایش می کنند
در میان خیمه زینب بر روی مرکب حسین
رو به سوی علقمه با هم صدایش می کنند

با اخا ادرک اخا کرببلا آتش گرفت
خیمه گویا پیش چشم بچه ها آتش گرفت

چه غریبانه برادر را برادر جمع کرد
پاره پاره پاره پاره پاره پیکر جمع کرد
در نگاه سرد نخلستان به تنهایی حسین
با دلی غمدیده و با دیده ی تر جمع کرد
دست هایش یک طرف جسم شریفش یک طرف
پیکرش را عاقبت در یک محل سر جمع کرد
بازوی آزرده اش پهلوی نیزه خورده اش
هر دو را از منظر چشمان مادر جمع کرد
پیش چشم بچه های چشم بر راه عمو
خیمه ی عباس را همراه خواهر جمع کرد
حرمله از برکت چشمش هزاران نقره و…
کیسه های مملوی از درّ و گوهر جمع کرد
دست ناپاکی که سقا را به خاک و خون کشید
در غروب کربلا خلخال و معجر جمع کرد

بی عمو کلی گره خورده ست در کار رباب
مشک پاره پاره شد ای وای بیچاره رباب

علیرضا خاکساری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا