اشعار تبری

تشنه لب وقتی به سوی حوض کوثر می رود

تشنه لب وقتی به سوی حوض کوثر می رود
می شود سیراب, از آنجا مطهر می رود

با تولا و تبری بالِ ما وا می شود
بال ما که وا شود راحت به محشر می رود

در عوض آنکه ندارد مِهر حیدر را به دل
هر کجا هم که رود, با دین کافر می رود

روضه ها جایی است که چشمانِ ما تر می شود
پس فقط معراج, هر چشمی که شد تر می رود

بال و پرهای ملایک هم که معراجی نشد
هر که گریان شد در اینجا, با پیمبر می رود

جهل گاهی از سر بی غیرتی گُل می کند
مثل آن جاهل که با هیزم سوی در می رود

پشت در ماندن خودش ناراحتی می آورد
خواه یا ناخواه, اینجا حوصله سر می رود

حوصله سر که ‌رود, در با لگد وا می شود
پشت در هرکس بماند زیر آن در می رود

اولش معلوم بود و آخرش معلوم بود
چارچوبِ در خلاصه سمت مادر می‌رود

مادر از افتادنش دارد خجالت می کشد
همسرش هم اشک می بارد خجالت می کشد

رضاباقریان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا