شعر عصر عاشورا و شام غريبان

خواهر که داری

خواهر که داری

یاور کـه داری
باور ندارم عصـرِ فردا سَر نداری
خواهر که داری
گیرم که در کرب و بلا مادر نداری

امشب برایم
قرآن بخوان تا قدری آرامش بگیرم
اصلاً وِلش کن
با من نگو فردا به پیکر سَر نداری

دلشوره دارم
امّا حبیب و سایر اصحاب هستند
گودال یعنی…
تنهای تنها … ساقیِ لشگر نداری

گفتی که خنجر
می بُرَّد امّا از پسِ سَر وای بَر من
ذِبحِ عجیبم
خنجر گمان بُرده که تو حنجر نداری

سَر می بُرَد تا….
پیراهن و عمّامه را کوفی بِدُزدَد
انگشت و مچ وای
شال کمر رفت و تو انگشتر نداری

سَر رویِ نیزه
تَن زیرِ سُمِّ اسبهایِ نانجیب است
فکرش عذاب است
هرگز نگو ناموسِ من معجَر نداری

خواهر بِمیرَد
آخر چگونه سَر به خورجین جا بگیرد
مادر بمیرد
سیلی نخورده در حـرم دختر نداری

قرآن بخوان آه
امشب کنارم عصر فردا رویِ نیزه
مَرهم به غیر از…
ندبه برایِ دیـدنِ دلبـر نداری

حسین ایمانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا