شعر شهادت امام حسن (ع)

خون می چکد

خون می چکد حسن ز لب تو، سخن مگو
گفتی به زینبت تو هر آنچه، به من مگو

من مثل تو که صبر ندارم، عزیز من
از خاطرات کوچه و سیلی زدن مگو

اصلا بیا به فکر خودت باش و این کفن
اصلا بیا و روضه از این بی کفن مگو

دیدم تن کبودت و آتش گرفته ام
حالا تو از منی که شوم پاره تن مگو

مادر به دست خواهرمان داد امانتش
از غارت و نماندن آن پیرهن مگو

یک پیرمرد کور به پای تو نیزه زد
اما تو از گلوی من و نیزه زن مگو

از غارت تنم سخنی را وسط مکش
از دسته دسته روی سرم ریختن مگو

وقتی به جای گل به تنت تیر ریختند
از زیر نعل ماندنم عریان بدن مگو

طشت مدینه ی تو کجا! طشت من کجا!
از خیزران نشستن بر این دهن مگو

یوم الحسین گفتی و زینب ز تاب رفت
دیگر تو از عزای حسین، ای حسن مگو

 رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا