شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دخترت گریان

همه شادند دخترت گریان
همه خوابند دخترت بیدار
خیلی امروز مردم این شهر
دادنم با نگاهشان آزار

دخترت را ببر به همراهت
خسته از دستِ روزگار شده
یاکه تشخیص تو شده مشکل
یا دو چشم رقیه تار شده

گر به دور سرت نمی‌گردم
پَر و بالم ببین که بسته شده
مثل سابق زبان نمی‌ریزم
دوسه دندان من شکسته شده

وسط ازدحام و خنده‌ی شام
بغض تنهایی‌ام تَرک میخورد
هر کجایی که گریه میکردم
عمه‌ام جای من کتک میخورد

دختری چند کوچه بالاتر
تا من و رَخت پاره‌ام را دید
بین دستش عروسکی هم داشت
به من و حال و روز من خندید

میکشم دست بر سر و رویت
چه قدر پلک تو وَرم دارد
بر لبت زخم تا بخواهم هست
ولی انگار بوسه کم دارد

آن قدر روی خارها رفتم
بخدا هر دو پای من زخم است
لرزش دست من طبیعی نیست
نوک انگشتهای من زخم است

محمدحسن بیات لو

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا