شعر شهادت حضرت رقيه (س)

جانم رقیه

صورتش مثل سیب نوبر بود
قدوبالاش عجیب محشر بود

سن و سالی نداشت اما او…
بر زنان قبیله رهبر بود

نور بود و منیر، زهرا بود
خیر بود و کثیر،کوثر بود

بر همه دختران ویرانه
مهربان بود مثل مادر بود

آه این روزهای آخری اش..
آنقدر روزه بود لاغر بود

از همه بیشتر کتک میخورد
از همه بیشتر دلاور بود

آستین را گرفته بود به سر
آستینش بجای معجر بود

گونه هایش چنان کبودی داشت
اصلا انگار شخص دیگر بود

خار از پاش در نمی آمد
چندگام از همه عقب تر بود

تا نبیند عمو لباسش را
بین مردم چقدر مضطر بود

گوشواره نداشت بر گوشش
لخته خون ها بجای زیور بود

از شلوغی خوشش نمی آید
چندساعت میان معبر بود

در خرابه فقط معذب بود
چه کند خب!خرابه بی در بود

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا