شعر مصائب اسارت شام

روایتی از شام

روایتی از شام

نشسته ام بنویسم روایتی از شام
کمی اشاره کنم بر نگاه مردم عام

نشسته ام بنویسم به دل محک زده اند
چگونه عمه ی سادات را کتک زده اند

خدا کند نکند یاری ام قلم امشب
بمیرم و ننویسم من از غم زینب(سلام الله)

چگونه من بنویسم به نی سر آوردند
صدای ناله ی انسیه(سلام الله) را در آوردند

چگونه من بنویسم مسیرها تنگ است
نصیب دختر حیدر(سلام الله)دف و نی و سنگ است

چگونه من بنویسم دوباره از بازار
از آن ارازل و رقاصه های بی مقدار

چگونه من بنویسم که مردم آزارند
به دختران پیمبر(صلوات الله)نگاه بد دارند

چگونه من بنویسم کریم این خانه
سر ش رسیده به دستان ابن مرجانه

چگونه من بنویسم کنار «مِی» سر بود
نگاه مضطرب خواهری به خواهر بود

بنا نبود بگویم قلم چه میخواهد
نگاه کردم و دیدم دگر نمیخواهد

کمک کند بنویسم چه طور جان داده
سه ساله ای که شب از روی ناقه افتاده

ابراهیم لآلی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا