شعر عصر عاشورا و شام غريبانشعر محرم و صفر

من بمیرم چرا کفن نداری

من بمیرم چرا کفن نداری 

ای یوسفِ من پیرُهن نداری

من اومدم تا که ببوسم تورو

اما دیدم سر تو بدن نداری

کم روی این سینه بزن بزن کن

خنجرتو بیا و رو به من کن

حالا که تو بی کفنی عزیزم

بیا بگیر چادرمو کفن کن

پنجه هاشو به لای موت میکنه

نشسته داره پشت و روت میکنه

جلوی چشم خواهرت؛؛ شمرِ که

خنجرشو زیر گلوت میکنه

هرچی میگم نزن نزن میزنه

خنجر شم به پیرُهن میزنه

این پیر مرد که با عصاش تو رو زد

حالا داره عصا به من میزنه

خسته شدم کاش که توون بگیرم

ی خورده من اگه که جون بگیرم

به جون مادرت قسم میخورم

پیرهنتو از این و اون میگیرم

اینا که حرمت اسیر ندارن

تو کشتنِ بچه نظیر ندارن

مردم این دهات توی خونه شون

مگه دیگه به جز حصیر ندارن…؟؟؟!

شاعر:حامد جولازاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا