شعر گودال قتلگاه

شاه کربلا

لشکر دشمن سپاه بی‌شمار آورده بود
راس شاه کربلا را نی‌سوار آورده‌اند

لشکر تزویر و مکر و حیله و رنگ و ریا
خیزران را بهر لب‌های نگار آورده‌اند

تیر و سنگ و نیزه و شمشیر و تیغ و دشنه را
از برای لاله‌های بی‌قرار آورده‌اند

کاروان تا وارد دروازه ساعات شد
مردم بازار ظلم آشکار آورده‌اند

مردم مست و صدای خنده رقاصه‌ها
بر دل درمانده زینب فشار آورده‌اند

طبق مقتل روضه می‌خوانم که در وقت اذان
اهل بیت مصطفی را سوگوار آورده‌اند

شمر ملعون گفت زن‌ها را کنیزی می‌بریم
بعد از آن بر دیده‌ها ابر بهار آورده‌اند

گفت سرها را ز روی بام آویزان کنید
تا که سرها را شبیه لاله‌زار آورده‌اند

راس سقا از در و دیوار آویزان که شد
اشک زینب را عجب بی‌اختیار آورده‌اند

تکه‌سنگی آمد و پیشانی سقا شکست
لخته خون روی رخسار نگار آورده‌اند

گاه بر دندان و چشم و گاه بر ابرو زدند
سنگ‌ها خون از رخ زیبای یار آورده‌اند

بعد از آن سرها زمین افتاد و سرها را زدند
بعد از آن اهل حرم را در غبار آورده‌اند

بعضی از سرها به زیر دست و پا افتاده بود
وای از آن ساعت که ظلم ناگوار آورده‌اند

زینب کبری به سر می‌زد که سقای حرم
این حرم را دشمنان با حال زار آورده‌اند

بس کنید ای مردم شام بلا من زینبم
گر چه ما را با همین قلب دچار آورده‌اند

سعید مرادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا