دسته‌بندی نشده

شعر شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع)

نامه ای را که نوشتم جگرم را سوزاند….
دست من بشکند این بال و پرم راسوزاند

یک نفر نیست که در کوفه پناهم بدهد…
غیر از این توئه کسی نیست که راهم بدهد

نگرانم, نگرانم ,که پریشان بشوی..
با زن و بچه ات آواره و حیران بشوی

کارو بار همه ی نیزه فروشان گرم است
طفل شش ماهه نیاور که بیابان گرم است

دختران تو عزیز اند نیایی یک وقت
کوفیان فکر کنیز اند نیایی یک وقت

جگرم سوخت به قربان اباعبدالله.
بفدای لب و دندان اباعبدالله.

به روی خاک کشیدند تنم را بخدا
میکشیدند ز مویم بدنم را بخدا

بر سربامم و گودال تو را میبینم…
لحظه ی غارت اموال تو را میبینم

تا قیامت به تن بی کفنت مدیونم..
نیزه ای گر برود در بدنت.. مدیونم

یا که چکمه بخورد بر دهنت مدیونم
من به انگشتر و انگشت تنت مدیونم

ترسم این است که پیش همه عریان بشوی
کاش میشد که نیایی و پشیمان بشوی

ترسم این است لباس تو به غارت برود.
ترسم این است که زینب به اسارت برود

کوفه را شرم و حیا نیست اباعبدالله
جای تو طشت طلا نیست اباعبدالله

حامد جولازاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا