منزلت
آئينــهي تمــام نمــاي خــداي مــن!
اي جــادهي عبــادت بــيانتهــاي مــن
اي بـر سـرم ولايـت تـو تـاج افتخـار
اي آنكه دست توسـت تمـام قُـواي مـن
اي خاكهاي پاي تـو زاينـدهي شـكوه
اي لرزش نشسـته بـه مـوج صـداي مـن
بالاتر از تو نيست به اين قدر و منزلت
يا مرگ يا جلوس تو بر تخت سلطنت
افتــادهام بــه پــاي قطــار تــو رِيــلوار
بـاران ندبـه مـيچكـد از ديـده سـِيلوار
هستم حقير؛ كاسه به دسـتي فقيـر كـه
مـيخـواهم آشـناي تـو باشـم كميـلوار
يك عمر بود کارِ من اسـراف ؛ آمـدم
برگــردم از مســير خطــايم فُضـِـيلوار
بالاتر از تو نيست به اين قدر و منزلت
يا مرگ يا جلوس تو بر تخت سلطنت
ســرمايهام تبــاه شــد آقــا نيامــدي
رنــگ دلــم ســياه شــد آقــا نيامــدي
ديدي كه جاي يار تو بودن تمـام عمـر
كــارم فقــط گنــاه شــد آقــا نيامــدي
يك كوه داشتم من از ايمان كه با گنـاه
كــمكــم شــبيه كــاه شــد آقــا نيامــدي
بالاتر از تو نيست به اين قدر و منزلت
يا مرگ يا جلوس تو بر تخت سلطنت
عاليجناب! نيمهي شعبان رسـيده اسـت
نمنم صداي بارش بـاران رسـيده اسـت
اي مظهـر جمـال حقيقـي ظهـور كـن
عبد فريب خورده، پشيمان رسيده اسـت
اي كاش زنده باشم و بيـنم بـه ديـدهام
دوران غيبت تو بـه پايـان رسـيده اسـت
بالاتر از تو نيست به اين قدر و منزلت
يا مرگ يا جلوس تو بر تخت سلطنت
محمد علی نوری