شعر مناجات با خدا

گنج مخزون

گنج مخزون که خدا داشت، گدا هم دارد
این گدا فاطمه دارد که خدا هم دارد

بی جهت خالق ما خالق حیدر نشده
نظری داشت به سلمان که به ما هم دارد

بدم اما نروم بی علی اصلاً به بهشت
ته بازار نجف بی سر و پا هم دارد

جای این طفل‌ گنهکار، علی شرمنده است
چه مرامی! طرف کار مرا هم دارد

طبل رسوایی من خورده که شب آمده ام
بندهء پست، کمی شرم و حیا هم دارد

کسی اندازهء من ظلم نکرده به خودش
وای از آنکس که بدی اینهمه باهم دارد

نزنیدم! ز در میکده بیرون نبرید
مست، مست است دگر! جرم و خطا هم دارد

شهر ما شهر گناه است ولی وقت سحر
کوچه در کوچه، مناجات و دعا هم دارد

بغلم کرده خدائی که خدای حسن است
صد برابر عوض اخم، عطا هم دارد

لقمهء سفرهء ما هدیهء همسایه ماست
سفرهء هرشب ما بوی رضا هم دارد

دهن روزه قسم خوردم و گفتم به حسین
لبِ تشنه عطش کربلا هم دارد

به مریض حرمش تربت اعلا برسان
تربت اصل، شراب است شفا هم دارد

مادری گفت؛ خدا اصغر من تشنه لب است
چه فراتی است که خشک است و صدا هم دارد

خبر پارگی مشک رسیده به حرم
به ربابی که تنش رخت عزا هم دارد

ضرب این تیر سه شعبه، سه نفر می خواهد
نه چنین حنجره که تنگی جا هم دارد

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا