شعر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

طفل رضیع

بالا گرفت دستش و شد گرم گفتگو
رحمی نکرد بر لب شش ماهه هم عدو
تیر سه شعبه آمد و زد بر بوسه بر گلو
شد رنگ خون، سفیدی قنداق طفل او

جان داده بود طفل پدر نیز جان نداشت
قدری که تا به خیمه رسد هم توان نداشت

می سوخت در حرارت این داغ آفتاب
بیچاره مادری که شد از شرم آب، آب
پاشیده بود حنجر و پاشیده تر رباب
او مانده بود و خانه ی عمری که شد خراب

می رفت غم سراغ دل قافله ….نگو
داغی گذاشت برجگرش حرمله …نگو

جان می دهد پس از پسرش یا می آورد ؟
غم پیش پای او اگر ، اما می آورد
این وضع ، حال حرمله را جا می آورد
زیر عبا گرفته علی را می آورد

سرمست هلهله شده راه عبور او
افتاده گیر خنده ی لشکر غرور او

آرام ماندنش به مراعات همسر است
آورده با خودش بدنی را که پرپر است
باید چگونه گفت به خیمه که مضطر است
گریه کنید مجلس ترحیم اصغر است

جانی نداشت آن که خودش کوه زاده بود
انگار که پسر ، پدر از دست داده بود

با خون دل رسید به تشییع پیکرش
بوسه گرفت از لب و رگهای حنجرش
سالم نداد عزیز حرم را به مادرش
آهی کشید خیمه و دق کرد خواهرش

بی کس شدند، اهل حرم داغدیده اند
خیل ملک برای تسلا رسیده اند

شرمنده اند ، قبر برایش محقر است
خاک است که از این غم جانکاه بر سر است
وقت وداع کردن با چند خواهر است
غمگین ترین نوا دم لالای آخر است

باید رباب را به کنارش بیاورند
تاج گلی برای مزارش بیاورند

ناصر دودانگه

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا