شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

علی مظلوم

دیگر کتاب عمر من زار بسته است
راه نفس کشیدنم انگار بسته است
تا آن زمان که سفره ی دیدار بسته است
کامم برای سفره افطار بسته است

از روزگار گندم و خرما نخواستم
چیزی به غیر دیدن زهرا نخواستم

امشب ستارگان به نگاهم چه میکنند
با گریه های گاه به گاهم چه میکنند
مرغان خانگی سرراهم چه میکنند
چیزی بغیر مرگ نخواهم چه میکنند

راهی مسجدم که دوباره اذان دهم
راحت بگویم اشهد خود را و جان دهم

قد قامت الصلاه علی را رها کنید
دینی که مانده گردنتان را ادا کنید
دروقت سجده فرق سرم را دوتا کنید
جسم مرا دم در مسجد رها کنید

شمشیر نه!که عمر علی را دری گرفت
مسمار لعنتی ز علی همسری گرفت

در کوچه ها به قامت خم راه میروم
خون لخته بسته است سرم راه میروم
با یاری حسن دو قدم راه میروم
نزدیک خانه است خودم راه میروم

زینب نشسته تا که بحالم نظر کند
ای وای اگر نگاه به این زخم سر کند

زن را توان دیدن این زخمها که نیست
با اضطراب و دلهره ها آشنا که نیست
در قلب او تحمل هول و ولا که نیست
پس حق زینبم سفر کربلا که نیست

دلشوره دارم از روی تل نیمه جان شود
همراه زخمهای حسینش کمان شود

یک تن غریب مانده و دورش هزارهاست
از تیر و نیزه دوربه دورش حصارهاست
از یک طرف محاصره ی نیزه دارهاست
از یکطرف معذب سم سوارهاست

اسلام را دومرتبه بر نیزه میزنند
سر را که میبرند به سر نیزه میزند

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا