شعر شهادت حضرت زهرا (س)

فاطمه جان

راز آئینه رو برملا نکن
خودتو این همه جابجا نکن
الهی درد و بلات به جون من…
در خونه رو تو دیگه وا نکن

یعنی میشه دوباره صدام کنی
از دل این همه غم رهام کنی
این‌قَدَر به دنده‌هات فشار نیار…
نفست در نمیاد سلام کنی

زندگیمون داره زیر و رو میشه
بودنت داره یه آرزو میشه
زینبت رو تا میرم آروم کنم…
گریه‌ی حسین تو شُرو میشه

گرد غم نشسته روی دامنت
چه بساطی شده جارو کردنت
دیگه جون مرتضی زمین نخور
بخدا داره میبینه حسنت

بغض چشمای ترت کشته منو
زخمای بال و پرت کشته منو
اشکِ بندِ رختِ خونه دراومد
شُستشوی بسترت کشته منو

داغ حیدرِ تو غربتش شده
همه جا نَقلِ مصیبتش شده
دلِ رفتنِ به مسجد ندارم…
قاتلت امام‌جماعتش شده

زخم بازوت دلمو تکون میده
عطر پیرهنِ تو بوی خون میده
منو هرجا میبینه قنفذِ پست
غلاف شمشیرشو نشون میده

مگه حرمتت حریم حج نبود؟!
کاشکی دشمن تو اهل لج نبود
لااقل گیر نمی کردی پشت در…
کاشکی میخِ گُر گرفته،کج نبود

لب من باید خدا خدا بگه
دردِ دل‌هاشو توو ربّنا بگه
حسرتش علی رو داره میکُشه
محسنم نشد یه بار بابا بگه

دلمو عذابِ بی اموون نده
به من اسباب‌بازیشو نشوون نده
لالایی خوندتو عرش‌و سوزوند…
این‌قَدَر گهواره‌اشو تکوون نده

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا