شعر ولادت امام حسين (ع)

قدیم الاحسان

روی سر سایه ی رحمان و رحیم افتاده

به سوی کوچه ی دل راه کریم افتاده

میکده باز شده مستی ام آغاز شده

بر مشام دل دیوانه شمیم افتاده

ماه دلبر خبر از سبط پیمبر آورد

چشم دل بر پسر خلق عظیم افتاده

با تو انگار بهشت از همه جا می روید

بی تو انگار بشر قعر جهیم افتاده

محرم کوی حسینم من و در حال طواف

چشم ارباب بر این عبد یتیم افتاده

گفتگویی است میان من و خالق هر آن

که حسین است حسین است قدیم الاحسان

مژده ای هم نفسان گاه تماشا آمد

همه ی زندگی حضرت زهرا آمد

این چنین است که کشتی نجات بشر است

مهد مصباح هدی نور سراپا آمد

آنکه با نهضت او دین خدا بیمه شود

چاره ساز نبوی با ید بیضا آمد

دیده گریان شود از نام قتیل العبرات

روزی روضه اش از عالم بالا آمد

این چه سری است که با ذکر انا العطشانش

پسر فاطمه شش ماهه به دنیا آمد

اشک شوق است که چون ابر بهاران ریزد

یا همان گریه زهراست چو باران ریزد؟

یار دلدارم و از یار دگر آزادم

بنده ی عشقم و در دام حسین افتادم

کربلا محرم خود کرد مرا روز الست

حاجی کوی حسینی است دل از بنیادم

از زمانی که شدم محرم غمهای حسین

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

جذبه حور و ملک نیست مراد دل من

جذبه عشق حسین است که زد فریادم

نه ملک بودم و نه خلد برین جایم بود

ذره ای بودم و شد عالم ذر امدادم

منکه از بتکده تا میکده را پیمودم

عشق چون بارقه ای آمد و شد استادم

دیده را اشک غمت شرب مدام است مدام

کشته عشق تو ارباب , غلام است غلام

آسمان خالق خود را به زمین می جوید

ملک از هر طرف انگار چو گل می روید

اینک ای قوم بیائید که فطرس بشویم

نوکر از مقدم ارباب شفا می جوید

حاجت دل بنویسید به گهواره او

که نگفته به خدا پاسخ تان می گوید

این چه حالی است خدا , گریه کنش پیفمبر

خون دل را به رخ از اشک بصر می شوید

پیش گهواره او فاطمه چون در خواب است

جبرئیل است که لالائی او می گوید

هرگز از مادر مظلومه ننوشید لبن

شیر مادر نکند خشک شد از سوز مَحَن

بوسه گاه نبوی شد سر و دست و بندش

کاش شمشیر جفا بوسه نگیرد ز تنش

چه دلاور پسری ساقی کوثر دارد

هیبت حیدری اش بین سلام حسنش

جامه ی سرخ حریر آمده او را ز بهشت

کاش غارت نشود جای دگر پیرهنش

ذکر لا حول شده مزد سخن گفتن او

که مبادا بشود طعمه نیزه سخنش

ترسم از بوسه بی وقفه به دستش آخر

صید , انگشت شود جای عقیق یمنش

بر تنش جامه ی دیبای بهشتی اما

ترسم از عاقبتش اینکه نباشد کفنش

آنکه هر روز و شب آوازه ی مقتل دارد

در دل خویش حسینیه مفصل دارد

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا