شعر ولادت امام حسن عسكری (ع)

میوۀ دلِ هادی

به افتخار سلامی نشسته ام بنویسم
در انتظار کلامی نشسته ام بنویسم

دلم مُجلّیِ نورِ جمال حُسنِ حَسن شد
به یُمنِ پرتوِ نامی نشسته ام بنویسم

قلم ز لفظ و بیانِ لبِ تو نوش گرفته
من از تَراوشِ کامی نشسته ام بنویسم

ز شأن و شوکت و قدر و شکوه و منزلتِ وِی
ز اقتدار امامی نشسته ام بنویسم

نه عارفم، نه ادیبم، نه عالمم، نه معلم
ز جایگاهِ غلامی نشسته ام بنویسم

قلم به حرف درآمد که هان! به جَهر بیان کن
تو ای نفَس به سخن آی و رازِ خویش عیان کن

سروشِ منظرِ اَعلا پیامِ عرشِ معلّا
بشارتِ دگری از علیِ عالیِ اعلا

به سینه زمزمه آمد به عرش قائمه آمد
عزیز فاطمه آمد ولیِ والیِ والا

دهد شبیهِ پیمبر ز لب شهادتِ داور
کلامِ اول و آخر، نفیرِ آیۀ اِلّا

ز ابتدای تولد در اوست حالِ تعبّد
به ذکرِ حمد و تشهد نشسته بِینِ مصلّا

دعا و گریه و ذکرش، صفاي خنده و فکرش
تمامِ سجدۀ شکرش، تبرّی است و تولّا

به مادرش که سلیل است، سُلاله ای ز خلیل است
که میوۀ دلِ هادی، وصیِّ ربِّ جلیل است

چه گویم از حسن و جلوه های داوریِ او
که شرحِ سورۀ حمدش نشان ز سَروریِ او

فضائلش همه بی حد، مناقبش چو محمد
ستوده هادیِ دین، سیرۀ پیمبری او

مدایحش چه فراوان، فزون ز دفتر و دیوان
هزار بارِ شتر، شرح و وصفِ حیدری او

خوشا قیام و قعودش، خوشا رکوع و سجودش
که حالتی است وجودش، ز نورِ کوثری او

هنوز هم که هنوز است، چراغ عِلم فروز است
سپاهِ جهل بلرزد ز نامِ عسکری او

به وجهِ اَحسن و اَکمل، غدیر از اوست مُسجّل
تو خود حدیث مفصل بخوان از اینهمه مُجمل

نِگر ز روی ربوبی، تجسمِ علنی را
ببین به دامن هادی تجلّیِ حسنی را

همانکه چار محمد، همانکه چار علی داد
کند ز «کُن فیکون» باز کارِ ناشدنی را

خدا ز روی حَسن، حُسنِ یوسفی دگر آورد
رساند بارِ دگر خارِ چشمِ خصمِ دَنی را

به معجزات و کرامات، چشمِ فتنه کند کور
به تیرِ غیب کند محو، خائنِ وطنی را

برای آمدنِ مهدی اَش، بشارتِ زهراست
دهد به ارتشِ اسلام، قولِ لشگرِ یمنی را

اگر چه دشمنِ تو، چشمِ دیدنِ تو ندارد
خدای شیعه دلِ خوش، ز دشمنِ تو ندارد

مُبلّغی است حقیقی، حسن به مکتبِ طاها
معلمی است حسینی، به شرحِ خطبۀ زهرا

حسن چراغ هدایت، حسن امیر ولایت
بدوستان همه رحمت، برای خصم اَشِدّا

ز دستگیریِ یاران، اِبا نکرد به یک آن
پُر از عنایت و احسان برای مردمِ دنیا

اگر نهان ز حضور است، زمینه ساز ظهور است
رود به گوشۀ زندان برای غیبتِ کبرا

به گریه روز و شبِ او گذشت گوشۀ تبعید
برای جدِّ غریبش، نمود روضه مهیا

دلش هماره حزین از غمِ اسارت زینب
که کوفه بود دمادم، پیِ جسارت زینب

اگر چه رفت به تبعید و دید سختیِ زندان
ندید مجلسِ شام و نگشت ساکن ویران

ندید لفظِ کنیزی به اهلبیت بگویند
ندید تهمت و توهین، ندید خاریِ دوران

نَبست دستِ حسن را کسی به سلسله هرگز
نشد کبود تنِ او ز تازیانۀ عدوان

ندید نعشِ جوانش، نخورد نیزه دهانش
بزیرِ تیغِ ستمگر، نماند پیکرش عریان

رسید لحظۀ آخر به کام تشنۀ او آب
نماند پیشِ فرات و کنار علقمه عطشان

سلام ما بتو و انتقام صبحِ قریبت
سلام ما به تمامِ مدافعان حریمت

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا