شعر عيد غدير خم

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

نفس و داماد و پسر عم خود پیغمبری
فاتح بدر و حنینی و امیر خیبری
رازقی و غالبی و قاهری و صفدری
میری و سرلشکری و یک تنه یک لشکری
از خیال و شعر و عقل و درک آدم برتری
مرتضی و بوترابی و علی و حیدری
ای قسیم النار والجنة که شاه محشری
بنده دین توام که عبد حی داوری
یا علی یا دین تو یا هیچ دین دیگری

تا صراط مستقیمت هست، این و آن چرا؟
با وجود تو، ابوبکر و عمر ، عثمان چرا؟
تا تشیع هست ، دیگر مذهب و ادیان چرا؟
در کنار روی ماهت ، یوسف کنعان چرا؟
پهلوان وقتی تو هستی ، رستم دستان چرا؟
ذوالفقارت هست وقتی ، هجمه ی طوفان چرا؟
تاکه انگور ضریحت هست، تاکستان چرا؟
چون که دردت هست ، قربانت شوم، درمان چرا؟
تا غدیرت هست ، فطر و مبعث و قربان چرا؟

ای به قربان غدیرت سینه های بیقرار
جان نثارم،جان نثارم،جان نثارم،جان نثار
پا سر چشمم گذار و تا قیامت بر ندار
ای که اوصافت نمی‌گنجد به تسبیح و شمار
ساقی کوثر توهستی و منم مست و خمار
ای ولی الله الاعظم ، ای امیر لافرار
لشکری را میکنی با تیغ ابرو تار و مار
از کتاب مدح تو یک جمله گویم از هزار:
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
 محمد کابلی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا