شعر شهادت حضرت ام البنين (س)

مادر ساقی

هرکجا صحبت ادب باشد

نام ام البنین میان آید

امتحان کرده ام و می گویم

که دعایش عجیب می گیرد

پس به ام البنین توسل کن

هر زمانی گره به کار افتد

آن قَدَر با ادب و خانم هست

که خودش را کنیز می خواند

خودش و هر چهار فرزندش

نوکران قبیله ی احمد

بود از اول کنیز خورشیدو

قمرش تا همیشه می تابد

تا که عباس چشم خود وا کرد

دید دور حسین می چرخد

از همان بچگی قسم خورده

که برای حسین می میرد

“گفتم ام البنین دلم پا شد”

دست بر سینه تا بقیع آمد

گوشه ای در سکوت قبرستان

پرچمی در خیال می جنبد

یک ضریحی که نیست, آن گوشه

روی آن جای خالی گنبد

انتهای رواق رؤیایی

مادری سنگ قبر کم دارد

مادری که ضریح فرزندش

به تمام بهشت می ارزد

دل من میدهد گواهی که

مرقدش این چنین نمی ماند

مردی از جنس نور می آید

و برایش ضریح می سازد

پنجره,گنبد و دو گلدسته

با طلای عیار صد در صد

مادر ساقی است پس صحنش

علم و مشک آب می خواهد

یک مثلث زنور می سازد

کربلا و مدینه و مشهد

شاید آنروز من نباشم وَ

مرده باشم کسی چه می داند؟…

تو گواهی بده که این نوکر

تا دم مرگ, از تو دم می زد

 داوود رحیمی

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا