شعر شهادت حضرت زهرا (س)

مادر

مادر

با شوق، بین باغ یاسِ هر لباسش
با بوسه‌هایش باز هم گل کاشت، مادر
هر روز، چندین مرتبه کارش همین بود
از بسکه ذوقِ بچه‌اش را داشت، مادر

با تیک تاک ساعتِ خود ذکر، می‌گفت
تسبیحِ تربت داشت، در لحظه شماری
شش ماه، از عمرِ جنینِ او گذشته
مانده سه ماهِ دیگر از چشم انتظاری

یک شب که حرف از «اسم» زد با همسر خود
راهِ سفر وا شد؛ دو خط روضه بپا شد
بین «حسین» و «مجتبی» آواره بودند
منزل «مدینه» بود، مقصد «کربلا» شد

با چشم‌های خیس، خوابیدند، اما
مادر پرید از خواب، از گریه لبالب
همراهِ هق هق کردنش تعریف می‌کرد
می‌گفت : رفتم یک سفر پابوسِ زینب

وقتی رسیدم؛ رقصِ پرچم دیدنی بود
محو تکانِ سرخ آن بودم؛ که دیدم
آمد سپاهی در حرم؛ با بیرقِ شب
از ترسِ آن؛ با بارِ شیشه می‌دویدم

از پشت، دستی ناگهان بر صورتم خورد
طوری که تصویرم روی دیوار، افتاد
آنقدر، مثل بید، لرزیدم که آخر
شاخه ترک خورد و شکست و بار، افتاد

گنبدطلا با پرچمش خون گریه می‌کرد
با نوحه‌ی گلدسته‌ها آهی کشیدم
نامردها پابوس، را کابوس کردند
آنقدر، باریدم؛ که از خوابم پریدم

فرداش، ابری در هوایش پرسه می‌زد
تا دید، بی‌جا قصدِ باریدن ندارد
تا شب خروشِ اشک‌هایش را نگه داشت
با همسر خود رفت روضه؛ تا ببارد

مداح، تا گفت «آه یا زهرا» دلش ریخت
حرف از در و دیوار شد؛ بغضش ترک خورد
آن خواب، مثل زخمِ کاری بر دلش بود
با روضه‌های روضه‌خوان زخمش نمک خورد

با همسر خود گفت، بین راه خانه
می‌خواهم آن کابوس، خوش‌فرجام باشد
من نذر کردم؛ کودک ما وقتی آمد
با «محسن بن فاطمه» همنام باشد

 رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا