شعر تخريب بقيع

مدینه شهر پیغمبر

مدینه شهر پیغمبر ولی مستور در غربت
تمام شهر آباد و بقیع نور در غربت

مدینه سرزمین وحی و اهلش بی خبر از آن
تو گویی هست قرآن خدا مهجور در غربت

اگر بر دخت پیغمبر سلامی داشتی باید
سلامی مختصر با گریه ای از دور در غربت

کنار مضجع پاک رسول الله ، از خصمش
نگه داریم بغض خویش را معذور در غربت

میان منبر و محراب مخفی روضه رضوان
مزار فاطمه اینجاست یعنی حور در غربت

صفای دیگری دارد بقیع و چار معصومش
بقاع نور بارانش چو کوه طور در غربت

امامانی غریب اینجا میان بقعه ای مدفون
و از این خاک می تابد به عالم نور در غربت

نه شمعی نه چراغی نه شبستانی نه خدامی
نه سقاخانه ای یعنی غمی محصور در غربت

به یک سو فاطمه ام البنين بی بنین گریان
به یک سو فاطمه بنت اسد رنجور در غربت

کجا باید سراغ یوسف زهرا بگیرد دل
نهان تا کی ز شهر مادری، مأمور در غربت

بیا یا منتقم چشم انتظارت هست مظلومه
به مظلومی که شد خانه نشین بدجور در غربت

تمام قوت بازوی مولا را گرفت اینجا
غلافی که به بیعت داشت دست زور در غربت

امیر قافله بازآ امیرالحاج رخ بنما
که با دیدار تو شیعه شود مسرور در غربت

به ارواح شهيدان با تو هم عهدیم تا آخر
به روحی پر ز احساس و دلی پر شور در غربت

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا