شعر مصائب اسارت كوفه

من زینبم

من زینب غم‌پرورم اُمّ‌ حبیبه
ببین چه آمد بر سرم اُمّ‌ حبیبه

حق داشتی نشناختی که زینبم من
شد پیر بانوی حرم اُمّ‌ حبیبه

باور نمیکردی ببینی بی حسینم
من‌ هم نمیشد باورم اُمّ‌ حبیبه

این سر که بر نی میکند قرآن تلاوت
باشد سر برادرم اُمّ‌ حبیبه

در کربلا لب تشنه او را سر بریدند
در پیش چشمان ترم اُمّ‌ حبیبه

هجده عزیزم را به خاک و خون کشیدند
از اصغرم تا اکبرم اُمّ‌ حبیبه

بگو به اینها صدقه بر ما حرام است
من دختر پیغمبرم اُمّ‌ حبیبه

امروزِ زینب را نبین من روزگاری
بودم در اینجا محترم اُمّ‌ حبیبه

پرده نشین کوفه بودم من که حالا
در کوچه ها دربه درم اُمّ‌ حبیبه

یادت می آید موی ما را شانه میزد
پهلو شکسته مادرم اُمّ‌ حبیبه

یادت می آید در مدینه با تو گفتم
هستی تو مثل خواهرم اُمّ‌ حبیبه

سر بسته میگویم برایم خواهری کن
فکری برای معجرم اُمّ‌ حبیبه

عبدالحسین میرزایی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا