شعر مناجات با خدا

من مثل کویرم

تو مثل دریایی و من مثل کویرم
سر را چگونه پیش تو بالا بگیرم؟

در کوله بارم آنچه میخواهی ندارم
شرمنده‌ام حتی پَرِ کاهی ندارم

یک بار هم پای مسیرت دل نبستم
صدبار توبه کردم‌و توبه شکستم

عهدی که با تو داشتم از یاد بُردم
دور از تو افتادم که حالا چوب خوردم

ای وای! از کوه گناهم کم نکردم
فکری برای ظلمت قبرم نکردم

بر نَفْسِ سرکش اختیار تام دادم
در نزد تو فعل حرام انجام دادم

«قَوّ عَلیٰ» گفتم، ولی یاری نکردم
با این «جوارح» جز خطا، کاری نکردم

ای کاش از من میگرفتی این زبان را
بار گناهش خرد کرده استخوان را

افسوس از پایی که در راهت نمانده
با سر مرا در مجلس شیطان کشانده

دستم همیشه دست از نورت کشیده
چشمم چو گوشم پرده‌ی عصمت دریده

«یا نورُ یا قُدوس»! روشن کن دلم را
با اشکهایم شست‌وشویی ده گِلم را

تو میتوانی ای خدا، اما نسوزان
در پیش چشم حرمله من را نسوزان

در بین آتش، روزه‌هایم را سپر کن
سوگند بر آن طفل بی‌سر، خوب سر کن

جان علی‌ٖاصغر، پناه بی‌کَسان باش
بر آن گلوی پاره، با من مهربان باش

 محمد زوار

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا