شعر مناجات با خدا

مهمان ناخوانده

شبیه تک درختی در دل صحرای غمهایم
میان های‌های گریه‌هایم، باز تنهایم

منم آن سنگ در چاهی که تاریک است دنیایم
منم آن حال بیماری که آسان نیست احیایممنم آن سائلی که باز هم از سفره جا مانده
خدایا باز کن در را، منم، مهمان ناخوانده

شنیدم باز هم مهمان نوازی کرده‌ای، آری
سر من را هم امشب بند کن اینجا به یک کاری

زمین‌گیرم، پریدن به پر و بالم نمی‌آید
من آن صیدم که صیادی به دنبالم نمی‌آید

ولی تو بر خلاف دیگران، آغوش وا کردی
بدی‌ کردم به تو اما همیشه خوب تا کردی

هزاران بار دستم را گرفتی تا که برگردم
به جایش معصیت کردم، نفهمیدم، غلط کردم

میان نفس خود گم بودم و دنبال من گشتی
خدایا پس مهیا کن برایم راه برگشتی

الهی چشمهایم را دوباره مثل دریا کن
غل و زنجیر دور دست و پایم را خودت وا کن

خودت این بار توبه کن برای من بجای من
که چیزی در نمی‌آید از این العفو های من

برای بخششم باید به فکر دیگری باشم
چه بهتر از همین امشب، پی آن خواهری باشم…

که پای نیزه هم حتی سخن میگفت با ربش
به قربان مناجات‌و شکوه ذکر یا ربش

قسم بر معجر زینب، بپوشان این گناهانم
به حق چادری که سوخت، در آتش نسوزانم…!

 محمد زوار

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا