شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

ابن الکریمم

ابن الکریمم وپسرِ شاهِ بی حرم

از خیمه آمدم به تماشایِ دلبرم

من از تبار ِ شیرِ جمل هستم ای سپاه

ده ساله ام ولی ز رگ وخونِ حیدرم

خالی کنید دورِ بزرگِ قبیله را

تعظیم کن سپاه، به این شاهِ محترم

خونِ حسن میانِ رگم موج می زند

گردن زده ز ازرقِ شامی برادرم

از خیمه پابرهنه دویدم به قتلگاه

افتاده شاه رویِ زمین در برابرم

تا استخوانِ بازوی من بی هوا شکست

بی اختیار ناله زدم وای مادرم

تا آمدم بغل کُنمت حرمله رسید

پاشیده شد به ضربة یک تیر،حنجرم

ممزوج شد حسین وحسن زیرِ ضربه ها

اینجا به بعد روضه بخوانم من از شما

باجانِ فاطمه که چنین تا نمی کنند

جان دادنِ غریب تماشا نمی کنند

زهرا نشسته گوشة گودالِ قتلگاه

باحال ِ مادر از چه مدارا نمی کنند

خالی کنید دورِ عمویِ غریب من

دورِ کسی که هلهله برپا نمی کنند

یابن الدعی مکن همه جا نیزه را فرو

پهنایِ نیزه را به گلو جا نمی کنند

بردار پایِ نحس خود از رویِ صورتش

این گونه بغضِ سینة خود وا نمی کنند

در پیش ِ چشم عمه رها کن محاسنش

شیب الخضیب را همه معنا نمی کنند

در بین دنده ها مَشِکَن چوبِ نیزه را

از بهرِ جایزه به تن امضا نمی کنند

آقایِ عالم است برهنه نکن تنش

بر بُردنِ لباس تَقَلا نمی کنند
 قاسم نعمتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا