شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

مولای من

ساعت هجر تو را لحظه ی پایانی نیست
در تنِ بی رمقِ ثانیه ها جانی نیست

شهر در حسرت فانوس سحر می سوزد
سالیانی‌ست که این کوچه چراغانی نیست

دشتِ چشمم به بیابان‌شدنش خو کرده
خاک خشکیده ی من تشنه ی بارانی نیست

پیرها در طلب دیدن تو کور شدند
عُمر رفت و خبر از یوسفِ کنعانی نیست

می کُشد آخرِ سر زخمِ فراقت ما را
درد عشاق تو را نسخه‌ی درمانی نیست

آنکه دلخوش به هوس‌هاست..،خرابت نشود
کاخ اَمیالِ دلم لایق ویرانی نیست

تو به فکر همه وُ ما همگی فکر گناه…
بخداوند که این رسم مسلمانی نیست

من ؛ سرافکنده‌ترین سینه‌زنِ فاطمه ام
هیچ رنجی به‌علی رنجِ پشیمانی نیست

سخت دلتنگ تماشایِ ضریح نجفم
مثل ایوانِ طلای پدر ایوانی نیست

لب من را برسانید به انگورِ علی
باده ‌ای در حَدِ این باده‌ی سلطانی نیست

کاشکی روی سرم دست نوازش بِکِشی
وقت اینکه ز گدا روی بگردانی..،نیست

” گرچه آلوده ولی مال حسینیم همه “
نزدِ ما بهتر از این تشنه که خواهانی نیست

جان آن کشته‌ی بی غُسل و کفن..،زود بیا
دیر شد آمدنت،فرصت چندانی نیست

چوب ها در دل تاریخ شهادت دادند
خیزران خورده‌تر از او،لب و دندانی نیست

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا