شعر مدح و مناجات امام رضا (ع)

ندارم وحشت

 

دلم را کرده ای امشب روان سوی خراسانت
دخیلم بسته ای با شال غم در کنج ایوانت

“تو آن کردی به جان ما که ابراهیم با آتش”
کویر خشک با مهر و تولا شد گلستانت

مس دل را طلا کردی به قدر طرفه العینی
بنازم قدرت جادوی بی تمثال چشمانت

تمام انبیا خدمتگزاران سرِ کویت
گروهی در رواق و عده ای هم نیز دربانت

ملائک صف به صف در نوبت فرًاشی صحنت
چه صحنی کاش میگفتم که خورشید درخشانت

چه داری در حریمت ای مسیح عترت زهرا
مسیحی ها شدند اینجا ز اعجازت مسلمانت

گناه خلق میپوشد قنوت دستهایت ؟ نه
غلط گفتم ، قنوت زائران یاران محبانت

تمام هستی ام را میدهم همواره در راهی
که پایانش شوم یکشب به کنج صحن ، مهمانت

به پابوسی کس عادت ندارم جز خودت ، سلطان
به سودایی که نامم حک شود بین غلامانت

الا ای ضامن آهوی صحرا گوشهء چشمی
جهان تشنه است بر خیر کثیر طعم احسانت

میان ذره ذره عالم هستی اثر داری
تمام خلقِ عالم تحت هر عنوان ثناخوانت

ندارم وحشت از روزی که وانفساست عنوانش
به یمن دیده ای کز روز آغاز است گریانت

به کام تشنهء شاه شهیدان گریه ها کردم
که در پایین سقاخانه ات گردم به قربانت

تو را کشتند با زهری به شکل دانهء انگور
همانهایی که روزی خورده اند از تاکِ دستانت

نه تنها جان تو از آتش این زهر میسوزد
خدا را ، سوخت جان فاطمه از آه سوزانت

داریوش جعفری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا