شعر شهادت حضرت زهرا (س)

نفس بزن وَ دعاکن

نفس بزن وَ دعاکن

نفس بزن وَ دعاکن نگو که گیرا نیست
برای من احدی غیر تو مسیحا نیست
حلال کن اگر اسباب زحمتت بودم
که این فتاده زپا را امید فردا نیست

دلم دو جرعه اذان بلال می خواهد
ولی چه فایده وقتی بلال اینجانیست
سراغ حال مرا هیچ کس نمی گیرد
یکی دو هفته گذشت و خبر ز«منّا» نیست
حلال کن که شب و روز خانه دلگیر است
ببخش فاطمه مانند قبل زهرا نیست
من از تمامی فامیل ها گله دارم
در این مدینه کسی مرهم دل ما نیست
غرور زن به تکاپوی خانه داری اوست
ببخش همسرت این روزها سرِپا نیست
نماز مغرب اگر پیرهن عوض بکنم
دوام پیرهنم تا نماز عشا نیست
من از خجالت اسما و فضه آب شدم
یکی دو ماه شده بین ما مساوا نیست
کنون که لاغری من به چشم می آید
نگیر خرده ولی موقع تماشانیست
رفیق نیمه ی راه تو نیستم امّا
پسر عمو چه کنم؟ عمر من به دنیا نیست
به صبح تا برسم چند بار می میرم
که هر شبم شب یلداست بسکه طولانیست

 سعید توفیقی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا