شعر تخريب بقيع

هوا بارانی‌ست

هوا بارانی‌ست

در حریمی که حرم داشت , ولی حالا نیست
آنقدَر خاک نشسته‌ست , که دیگر جا نیست

ابرها گریه کنِ این همه بغضند , ولی
خاک , گِل می‌شود آنجا که هوا بارانی‌ست

عرقِ شرم , نشسته به جبین خورشید
سایبانی که کمی کم کند از گرما نیست

دل بیچاره‌ی ما خواست دخیلی باشد
بر ضریحی که پُر از پنجره بود ؛ اما نیست

چه کسی گفته که «بی سنگِ مزاری» عیب است ؟!
یا که بی گنبدِ زرکوب , حرم زیبا نیست ؟!

این مکان باغِ بهشت است , اگر چه خاکی‌ست
و به زیباییِ آن در همه‌ی دنیا نیست

بین گردابِ غم از دور , حرم می‌بینیم
ساحلی جز حرم‌آباد , در این دریا نیست

اهل شعریم و شعاریم , خیالاتی نه !
پس حرمسازیِ ما در صفِ رویاها نیست

«عربستان» ؛ «حَرَمستان» شود ان‌شالله
آنکه دیروز , جفا کرد به ما ؛ فردا نیست

می‌رسد لحظه‌ی موعود و همه می‌بینند
پرچمی جز عَلمِ سبزِ حسن بالا نیست

مردِ میدان‌تر از آنیم , که پا پس بکشیم
پس بدانید , که «سردارِ جمل» تنها نیست

حرف «صلحِ حسنی» را ببرید آنجا که …
بر لبِ مردمِ آن صحبتِ «عاشورا» نیست

رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا