در حریمی که حرم داشت , ولی حالا نیست
آنقدَر خاک نشستهست , که دیگر جا نیست
ابرها گریه کنِ این همه بغضند , ولی
خاک , گِل میشود آنجا که هوا بارانیست
عرقِ شرم , نشسته به جبین خورشید
سایبانی که کمی کم کند از گرما نیست
دل بیچارهی ما خواست دخیلی باشد
بر ضریحی که پُر از پنجره بود ؛ اما نیست
چه کسی گفته که «بی سنگِ مزاری» عیب است ؟!
یا که بی گنبدِ زرکوب , حرم زیبا نیست ؟!
این مکان باغِ بهشت است , اگر چه خاکیست
و به زیباییِ آن در همهی دنیا نیست
بین گردابِ غم از دور , حرم میبینیم
ساحلی جز حرمآباد , در این دریا نیست
اهل شعریم و شعاریم , خیالاتی نه !
پس حرمسازیِ ما در صفِ رویاها نیست
«عربستان» ؛ «حَرَمستان» شود انشالله
آنکه دیروز , جفا کرد به ما ؛ فردا نیست
میرسد لحظهی موعود و همه میبینند
پرچمی جز عَلمِ سبزِ حسن بالا نیست
مردِ میدانتر از آنیم , که پا پس بکشیم
پس بدانید , که «سردارِ جمل» تنها نیست
حرف «صلحِ حسنی» را ببرید آنجا که …
بر لبِ مردمِ آن صحبتِ «عاشورا» نیست
رضا قاسمی