شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

گشت تا قافله ات بین بیابان پیدا
در گذر شد بدنم زخمی و عریان پیدا

دور من جمع شدند و به تنم خندیدند
مسلمت شد وسط بازی طفلان پیدا

آب هم بود ولی تشنه بمیرم عشق است
شاهدم هست ازین کاسه و دندان پیدا

گیسویم خاکی خاکیست خبر داری که..
گیسویت هست دراین موی پریشان پیدا

تن من ماند زمین ماند زمین ماند زمین
بهر دفنم‌ نشده چند مسلمان پیدا

بخدا جای زن و بچه تو اصلا نیست
کربلا هر طرفش بوده مغیلان پیدا

به دلم هیچ! به دستان خودت رحمی کن
خاتمی مانده به دستان سلیمان پیدا

دختران تو کنون چادر معجر دارند
نیست این منظره در شام غریبان پیدا!

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا