شعر مصائب اسارت شام

پشت دروازهء ساعات

سخت بود همسفر نیزهء اعدا شدنم
سخت تر بهر سفر بی تو مهیّا شدنم

پشت دروازهء ساعات به من سخت گذشت
حائل سنگ جفا بر سر سقا شدنم

وسط هلهله ها خنده به حالم کردند
خنده بر گریه و همصحبت سرها شدنم

شامیان چون ز علی عقدهء دیرین دارند
سنگ شد سهم من از دختر مولا شدنم

ای سر نیزه نشین حال مرا میبینی؟
شده اعجاز ، از این خاک ستم پا شدنم

کاش بودی که ببینی چقَدَر مردم شام
خنده کردند به برخاستن و تا شدنم

هر چه دیدم بفدای سرت اما ، تو بگو
چه کنم با غم انگشت نماها شدنم

سِتر ناموس نبی بودم و دیدند همه
با حرامی وسط بزم خطاها شدنم

اینهمه درد به جان من اگر سخت گذشت
سخت تر بود فراق تو و تنها شدنم

به خداوند قسم با همه سختی و بلا
مفتخر بر توام و دختر زهرا شدنم

 داریوش جعفری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا