شعر مصائب اسارت شام

بر قامتی که گشته کمان

بر قامتی که گشته کمان گریه ام گرفت
همراه اشک های روان گریه ام گرفت
از یاد گریه های نهان گریه ام گرفت
مانند ابرهای خزان گریه ام گرفت

آقا ز دست دور و زمان گریه ام گرفت

یادت که هست آمده بودیم با خوشی؟
حالا ببین که فاصله ها هست تا خوشی
انگار روی نیزه غمینی و نا خوشی
ای نیزه دار پست, مریضی تو یا خوشی؟

انقدر نیزه را نتکان, گریه ام گرفت

از آن همه سپاه فقط آه مانده است
بر زینب اشک های شبانگاه مانده است
خواهر ببین که بی تکیه گاه مانده است
جانی بده حسین چقدر راه مانده است

از زخم های زخم زبان گریه ام گرفت

دل, بی قرار وصل تو شد ای قرار دل
بالا نشین نیزه سوارم, نگار دل
یک لحظه ای بیا بنشین در کنار دل
تا خون دل بگویمت از حال زار دل

از خنده های پست سنان گریه ام گرفت

وقتی سنان آمد و پیشت مکان گرفت
یکباره روزگار حرم را خزان گرفت
تو دست و پا زدی و حرام زاده جان گرفت
با نیزه اش دهان و لبت تا نشان گرفت

همراه اشک های روان گریه ام گرفت

 فرشید یار محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا