شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

کبوتر بچه

از شوری چشم حسودان ترس دارم
بی نظم میبندم سرت عمامه ات را
آه ! ای کبوتر بچه ی مشتاق ِ پرواز
محکم گرفتی توی دستت نامه ات را


میخواستم نفرستمت اما عزیزم
حکم ِ جهادت را تو از بابا گرفتی
سخت است از تو دل بریدن چاره ای نیست
از عمه شمشیر پدر, آیا گرفتی ؟

با جنگ جویان فرق داری مرد ِ کوچک
گشتم زره اندازه ات پیدا نکردم
شهد ِ شهادت از لبانت بود جاری
میخواستم بوسم لبت اما .. نکردم

مانند زهرا راه رفتن شیوه ی توست
تیغ حسن در دست و با لبخند رفتی
پشت سرت لرزید قلب ِ خیمه وقتی
خونخواهی آن اکبر ِ دلبند رفتی

“هل من مبارز ؟” میزنی فریاد در دشت
مثل عمو پیچیده میجنگی دلاور
ارزق چشیده ضربه های کاری اش را
ای قوم بی دین هر که می خواهی بیاور …

ممکن نشد تا با تو رو در رو بجنگند
نامردمان انگار فکری تازه دارند
ای تازه دامادم به جای نقل اینها
در دامن خود سنگ بی اندازه دارند

افتادی از مرکب زمین با ضرب ِ نیزه
یک لشکر از کفتارها دور و بر توست
مانده به روی ِ چهره ات رد سم ِ اسب
در یاد من طرح نگاه آخر توست

از بس که پاشیده تنت امکان ندارد
اهل حرم یک جسم کامل را ببینند
آه ای گل ِ پرپر گلابت را گرفتند
ای غنچه دورت داس های لاله چینند

ای غنچه ی بشکفته ی زیر سم اسب
قدری خودت را زیر مرکب ها بغل کن
بیچاره ام کرده صدای ِ ضجه هایت ..
این مرگ سختت را خودت “احلی عسل “کن

این اسبها با سینه ات آخر چه کردند ؟
پیچیده در کرب و بلا بوی ِ مدینه
اینقدر پایت را مکش جانسوز برخاک
از دردهای استخوان ِ توی سینه

پنهان مکن ازمن تو با لبخند دردت
لبخندهایت می زند آتش عمو را
وقتی که میخندی به من ای ماهپاره
میبینم آن سر نیزه ی توی گلو را

می آیم از خیمه کنار پیکری که ..
در زیردست و پای اسبان قد کشیده
بهتر که زینب در میان خیمه ها ماند
بهتر شده جان کندنت را او ندیده

باید در آغوشت بگیرم نرم و آرام
خیلی مواظب باشم از دستم نریزی
با اشک جسمت را به سمت ِ خیمه بردم
مثل علی اکبر برای من عزیزی

  وحید مصلحی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا