شعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

کوه

کوه

روی شط خون دل هر دم نگارش داشتن
بهتر است از هر جهت با ظلم سازش داشتن

تکیه بر مردم نکن ای دل که پیش آید سقوط
سنگ روی سنگ دارد میل لغزش داشتن

اشک درد دل نهان گوید به تو از این جهت
چشم وقت گریه شد بسته ز سوزش داشتن

کوه هم گر که شدی خاکی به رنگ آب باش
کوه سنگی چیست غیراز بیم ریزش داشتن

خوش بود چون غنچه در وقت سحر با چشم تر
جام را دیدن به سوی جامه یورش داشتن

پوزه ی نفست به خاک عشق مالیدن سپس
پیش دلبر تا همیشه عرض پوزش داشتن

کرده ام تحقیق مستی بایدت در معرفت
شیخ تحصیلت شود جهل از پژوهش داشتن

قصد زاهد هست از تسبیح و اذکار مدام
حور را با دانه ی سبحه شمارش داشتن

خرقه ی صوفی، عبای شیخ، عریانی ما
کعبه کی شد رو سپید از حیث پوشش داشتن؟

تا هدف بیرون شو از خانه دلا وقتی کمان
تیر خندان را بگریاند ز ترکش داشتن

خوش بود در بیشه ها چون شیر غرش داشتن
خوشتر از آن پیش شیر دهر کرنش داشتن

چیست مردی چیست مردی چیست مردی چیست چیست
شعله بودن لیک با هر آه لرزش داشتن

چیست مردی اینکه جای لولیان و مهوشان
با جزامی ها شبانگاهان خوش و بش داشتن

چیست مردی اینکه باشی شاه و در خود پروری
به کمی نام و نمک هر شب گرایش داشتن

چیست مردی اینکه جای نافله در نیمه شب
مثل ابری بر سر ایتام بارش داشتن

معرفت باید که بشناسی نخ از حبل المتین
زد گره بر ریسمان مقراض دانش داشتن

در هوای وصل حتی جامه را وصله زند
من فدای اینهمه پاکی بینش داشتن

گفت احمد بین دلداران علی گفتیم چشم
مرحبا ما را از این طرز گزینش داشتن

هفت شهر عشق در پیچ و خم یک موی اوست
سالکا تا کی عبث در راه کوشش داشتن

تیر از پایش درآمد سر ز سجده برنداشت
ای بنازم من به این طرز نیایش داشتن

گاهگاهی گفتن یک یا علی بهتر بود
از هزاران بار همراه خود ارتش داشتن

با علی بودن ندارد غیر از این معنی مرا
روی نرد زندگی در لحظه ها شش داشتن

در میان دوره گردان و جهان گردان نبود
مدعی چون ذوالفقار او به گردش داشتن

یا که دستش یا که پایش یا که تیغش این سرم
در سرش پرورده آهنگ نوازش داشتن

از سکون خیری نخیزد ذوالفقارا جهد کن
گاهواره میشود معنا ز جنبش داشتن

بعد جنگ مرتضی در روز خندق، نه! نداشت
هیچ جنگ دیگری شأن گزارش داشتن

لذتی باشد مرا خواهش نمودن از علی
ذلتی باشد مرا از غیر خواهش داشتن

بیشتر از احتیاج ماست در راه طلب
اشتیاقی که علی دارد به بخشش داشتن

با همه بد بودنم خوشحالم از این رسم که
ننگ باشد شاه را از خلق رنجش داشتن

جز علی و فاطمه کی دیده ایی حاجی صفت
مهر عالم را به گرد ماه چرخش داشتن

گر نباشد می زدن از کاسه ی دست علی
صبح محشر نیست ما را خیر خیزش داشتن

گر که پامال غمت گشتم مرنج از ناله ام
برگ پاییزم که محکومم به خش خش داشتن

خواستم قنبر شوم تنها شدم خاک رهت
غوره انگور است از سودای کشمش داشتن

نیست دستان گدا کمتر ز دستان کریم
شب نباشد شمع کی خندد ز تابش داشتن؟

از عیوب قافیه آگاهم اما چاره چیست
شعری از روح القدس را چون سفارش داشتن

 محسن قاسمی غریب

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا