شعر شهادت حضرت رقيه (س)

گلویم زخم شد …

گلویم زخم شد بابا تو را از بس صدا کردم

اگر چه لِه شدم اما نمازم را ادا کردم

 

به تو گفتم که میخواهم شبیه مادرت باشم

از این رو پهلویم را با کتک ها آشنا کردم

 چرا رفتی سر نیزه مگر آغوش من جا نیست

شبی در خواب دیدم که تو را از نی جدا کردم

 

تو رفتی و من و عمه زدیم آتش به این مردم

نبودی که ببینی من چه ها دیدم چه ها کردم

 

به دنبال النگویم دویدم لحظه ای اما

تو را بر نیزه ها دیدم النگو را رها کردم

 

تو که رفتی پدر جانم گره بر کارمان افتاد

ولی من از سر زلفت گره با گریه وا کردم

 

تمام سنگ ها با هم سر تو شرط می بستند

خودت دیدی برای تو چقدر آنجا دعا کردم

 

میان گریه ها یک شب به یاد اصغر افتادم

زدم بر سینه ام اما رباب آمد حیا کردم

 

شنیدم چند وقتی هست خواب عمه می آیی

برای دیدنت من هم پدر جان نذرها کردم

 

تنم را غسل دادند و کفن کردند آن لحظه

خودت میدانی ای بابا که یاد بوریا کردم

مهدی نظری

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا