شعر ولادت امام حسين (ع)

گل عشق

موج اشک تو به دریا زد و دریا را شست
سیل ویرانگر عشقت غم دنیا را شست
چشمها همچو کویری سر راهت افتاد
تاکه باران دعا صحن تماشا را شست
شرجی بازدمت گشت مبدل به فرات
غسل چشمان ترت عالم بالا را شست
مادل خویش گره بر پر فطرس زده ایم
که سرانجام دعایش گنه ما را شست

عاقبت هرکه جنون کرد و زکویت رد شد
خادم سفرهء خدّام شما خواهد شد

توکه گهواره ات از بال و پر جبریل است
لحن قرآنی لالایی تو ترتیل است
خنده ات روح دهد بر شریان تورات
گریه ات آیه به آیه سند انجیل است
در مطاف لب تو سعی کند ابراهیم
مست در هرولهء چشم تو اسماعیل است
گفته ام تا بنویسند که از روز ازل
کشتهء نیم نگاه تو خود هابیل است

قاب کردم به طلا گفته استادم را
هوس دیدنت آورده زمین آدم را

ریخت هر دانه اشک تو به پای تسبیح
فیض روح القدسی داده دعایت به مسیح
جمله روبروی تخت سلیمان این است
ریزه خواری حسین بن علی نیست قبیح
آمدی تا که ملائک به سویت سجده کنند
آمدی تا بنمایند خدا را تصریح
یک به یک اهل کسا چون بغلت می کردند
قصه کرببلا بود که میشد تشریح

آمدی با نفست قلب همه دنیا ریخت
طرح عاشق شدن قلب مرا زهرا ریخت

چشم زهرا به سماء تو قمر ریخته است
یاعلی سمت نگاه تو سحر ریخته است
ای پر شال تو را جن و ملک بسته دخیل
چقدر دور و بر شال تو پر ریخته است
عشوه ای کرده ای انگار قیامت شده است
تا بخواهی سر راه تو خبر ریخته است
التفاتی به هدایای غلامانت کن
چشم تا کار کند پای تو سر ریخته است

تارو پود دل ما پاره تر از سجاده است
که چنین پای قدمهای شما افتاده است

چشمهایت که گل عشق تعارف میکرد
چقدر خون به دل حضرت یوسف میکرد
چشمتان جای خودش که حرمت روز ازل
هرچه دل روی زمین بود تصرف میکرد
از کرامات شما نعره زنان موسی گفت
خضر در کرببلای تو توقف میکرد
خاک زوار ترا کرده تبرک با چشم
بار اول که علی قصد تشرف میکرد

آن خدایی که ترا قبله جان همه کرد
شب جمعه حرمت را قرق فاطمه کرد

بعد لاحول و لا قوه الا بالله
وحی شد گفتن یک عمر اباعبدالله
روز اول که به نام تو لبم وا میشد
درسماوات عیان بود که وا میشد راه
حلقه کردیم خدا را که ایاک نعبد
نستعین تو که آمد همه خواندند ایاه
ورز آمد چو گِل سینه زنانت گفتند
هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله

من که با شور غمت حال عبادت دارم
شکرلله به اذکار تو عادت دارم

به حضور تو گمانم که دعایی نرسد
دردمند حرمم از چه دوایی نرسد
“گرکه از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد”
هرکجا می روم آرام نمیگیرم که
هیچ جایی به حریم تو خدایی نرسد
قسمتم میشود آیا که بیایم حرمت
باورم نیست که پایان جدایی برسد

شیرهء جان شده طعم خنک شربت تان
مزه کرده به دهانم نمک تربت تان

توکه سرداری و سرها همه پشت سر تو
بدنت روی زمین، همهمه پشت سر تو
خوش به حالت که می آید روی نی تا آخر
شانه بر شانه یل علقمه پشت سر تو
بین چشمان پلید همه نامحرم ها
کیست این بانوی قامت خمِ پشت سر تو
کاشکی راه می آمد گلویت با خنجر
هست چشمان تر فاطمه پشت سر تو

پیکرت رفت به تاراج حرامی ها تا…
بشکند قامت زینب، بشود آنجا تا.

آه این سر که به نی رفت دگر سر نشود
کاش بر نیزه سرت در بر خواهر نشود
هول می زد که سرت بند شود یک طوری
تا عقیق تو به دست کس دیگر نشود
بی مروت چقدر عاطفه در چشمش نیست
نیزه را دست سرت داد که لب پر نشود
کاشکی هرچه که خواهد بشود پرتابِ…
سنگها سمت سر و جانب معجر نشود

روی گودال غم سینهء تو واویلاست
لشکری هلهله دارند که زینب تنهاست

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا